نویسنده:samira-mis
قسمتی از این رمان زیبا:
-اسم
-مي گل
منشي بدون اينکه بپرسه جاي فاميل رو هم پر کرد...
-سن؟
-17!
-متاهل يا مجرد؟
مي گل گيج از جوابي که نميدونست گفت:متاهل!
منشي نگاه متعجبي بهش کرد و سري تکون داد!
-سن همسر!
-سن شوهرم براي چي؟
-براي تکميل پرونده لازمه!!
رو به منشي گفت:38 سال!
منشي فقط متعجب کمي نگاهش کرد و بعد سن و بي تفاوت وارد کرد
مي گل باقي اطلاعات و به منشي داد در آخر منشي پرسيد:دليل مراجعه؟
-باردارم! باز نگاه متعجب منشي روش ثابت موند...اما اينبار مي گل که رفتار منشي و ليلي ازارش ميداد
با اعتراض گفت:مگه چيه؟؟؟چرا اينجوري نگاهم ميکنيد؟خطا که نکردم!
منشي:هيييسس..باشه من که چيزي نگفتم..يه کم تعجب کردم همين..آخه ماشالله خيلي ظريفي
سنتم کمه...از طرفي گفتي دانشجويي...من معذرت ميخوام قصد بدي نداشتم....کارتي رو که شماره
پرونده مي گل روش نوشته شده بود به دستش داد و گفت 20 تومان لطف کنيد!