Quantcast
Channel: دنیای کتاب الکترونیکی،جاوا ،آندرویدوpdf
Viewing all articles
Browse latest Browse all 13

دانلود رمان زهر تاوان(جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)

$
0
0
 

نوبسنده :پگاه

قسمتی از این رمان زیبا :

نيمه هاي شب صداي جلوه گفتنش توي گوشم طنين مي اندازد و خيسي لبهايش به تمام صورتم خنکا

مي دهد...ميان خواب و بيداري چشم مي گشايم..روي تخت نشسته و تقريباً در آغوشم گرفته...فکر مي

کنم خواب مي بينم...اما بوسه اي که به گردنم مي زند هشيارم مي کند...به صورتش دست مي کشم .

به موهاي نامرتبش...خوابالود زمزمه مي کنم:

-چي شده کيان؟؟؟

محکمتر فشارم مي دهد و مي گويد:

-هيچي عزيزم...هيچي نشده...فقط نتونستم اون خونه رو تحمل کنم...طاقت نياوردم....

گيج خوابم...آنقدر که نمي توانم شيريني حضورش را درک کنم و به ابراز محبتش پاسخ بدهم...خودم را

از حصار دستانش بيرون مي کشم و مي گويم:

-بيا بخواب...

دستش را بين موهايم فرو مي برد و مي گويد:

- تو بخواب عمرم...نگران من نباش....

حرکت دستانش آرامش را به تنم تزريق مي کند و دوباره خوابم مي برد...

اينبار که بيدار مي شوم کيان کنارم نيست...بغض گلويم را مي گيرد...پس خواب ديده ام...!!!

به پهلو مي چرخم...از ديدن جسمي که روي زمين دراز کشيده نيم خيز مي شوم...نه...خواب

نبوده...اين کيان من است که روي زمين خوابيده..براي اولين بار در عمرش...از تخت پايين مي

روم...کنارش مي نشينم...مثل هميشه ساعدش را روي پيشانيش گذاشته...قفسه سينه

اش...منظم...بالا و پايين مي رود...دلم براي گرماي تنش تنگ شده...خيلي...آهسته به زير لحاف مي

خزم...بيدار مي شود...آغوشش را به رويم باز مي کند و مي گويد:

-رو زمين اذيت مي شي خانومم...

سرم را روي سينه اش مي گذارم و مي گويم:

-رو زمين نيستم که...تخت به اين نرمي و گرمي دارم...

دستانش محکم دور تنم حلقه مي شود...موهايم را مي بوسد و زمزمه مي کند:

-منو ببخش نفسم...

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 13

Trending Articles